بچه ها بابام باهام ح زد...
بد بود...
خیلی بد
گفت یاسمین 2 ساله داری میتازونی
نوبت منم میشه
20 سال میتازونم...
بد بود...
بهم گفت استرسی شدی
دستات میلرزه
گوشه گیر شدی
تو قبلا میخندیدی
بهم شک کرده...میگه معلوم نیس تو گوشیت چه غلطی میکنی همش اون تویی...
گفت اموزشای مجازی تموم شه میگیرم ازت انقدری که ارزوشو داشته باشی...
ترسیدم
دروغ چرا
خیلی ترسیدم
قلبم داشت میومد بیرون
گریم گرفت...
باید گوشی گرفتنمو محدود کنم...
میام ولی کمتر خب؟
میام بازم...
ولی کم...
زندگیم مهمتره...
نابود شدم...
بابام بهم گفت مریضم...
گفت انورمالم نورمال نیستم...
ببخشید...
بابا ببخشید...
مامان ببخشید...
بچه ها ببخشید که با یه مریض دوستید...