الان داشتم با عشقم(بابام*^*)توی خیابون قدم میزدیم داداش نکبتمم باهامون بود بعدش گفتم بابا من بستنی میخوام گف باشه ولی به مامان نگید بستنی خریدیم چون میگه سرما میخوریدو اینا گفتم باش تو مخ داداشمم فرو کردم التماسش کردم نگه
بعد بستنی رو داد بهمون داشتم بازش میکردم گفتم برا مامان نمیگیاا داداشم گف میگم😐
بستنیشو گرفتم بالا جوب گفتم میگی؟
گف نه تورو جون نامنون(فقط اسم نامجونو بلده درستم نمیگتش😐)بدش بهم غلط کردم
خلاصه اومدیم خونه هنوز تو حیاط بودیم داد زد ماماننننن ما بستنی خوردیمممم
😐😐😐
خدا اینو بکشش:|||