یه سوال داشتم...
شما چجوری فیک/وانشات/داستان خودتون رو مینویسید؟
به شخصه...
اول یه سناریوی کلی مشخص میکنم...
بعد اونو مینویسم(یا توی ذهنم نگه میدارم)
بعد یه پایان و شروع مشخص براش در نظر میگیرم
و شروع به نوشتنش بر اساس اون شروع و پایان و سناریو میکنم
و بهش پر و بال میدم
یسری جزئیات اضافه میکنم که ممکنه خیلیاش وسط نوشتن به ذهنم میاد...
و اینکه بعد مدتها کامبک دادم😐
چخبر؟😐
یم من همش خود بخود شروع میشه اول فقد یه خیال کوتاهه بعد ادامه پیدا میکنه
که مثل فیلم میشه برام بعد سعی میکنم تبدیل به وانشاتش کنم که ازدستم در میره تبدیل به مینی فیک میشه بعدش تبدیل به فیک و بعدش فیک پارتی تبدیل به فصل فصل میشه همش خود به خود اتفاق میوفته
من هیچ وقت به هیچ داستانیم فکر نمیکنم هیچوقت
میشینم پشت لب تاپ فقط و تایپ میکنه
همینجوری فی البداهه میاد تو ذهنم
فیک های وب ددی اینا
۱) مرحله اول : یک اسمات ابکی مینویسیم
۲) یک سناریوی فیلم هندی
۳) ریدن ب اندینگ😂
آخ آخ نگین که دلم خونه
یعنی چه که تاحد مرگ به فاک برن کتک بخورن قلبشون بشکنه بعد عاشق بشن
به به بالاخره اومدی 😐🍕
میدونی این بستگی داره به خود آدم
هر کسی یه جوریه
من کلا نوشتنم قوی بوده
و با اینکه فی البداهه مینویسم
خیلییییییییییییی زیاد جزییاتو به کار میبرم
نمد فیکمو که دارم مینویسمو خوندی یا نه
ولی اینجوریم که حتی به رنگ موی آدم جلوی شخصیت اولم که ممکنه اون آدمه حتی شخصیت آخرم نباشه هم دقت میکنم
دست خودم نیست
و راستی یه چیزی
من خودم دوست دارم که قبلش بشینم فکر کنم و بنویسم
ولی شاید باورش برات سخت باشه
حتی اگه فکرم کنم به هرحال وقتی میخوام بنویسم 180 درجه عوض میشه داستانم
چون هر چی که میاد تو ذهنمو مینویسم
فیک مینوشتم ولی الان این اولین فیک جدیمه که هفت پارتشم نوشتم
خب میدونی من همیشه به چیزهای اطرافم توجه میکنم و از اونا واسه نوشنن ایده میگیرم
مثلا ایده فیک قلب یخی رو از یه چیز مسخرهههههه به ذهنم رسید اونم چییی ؟
داشتم درس مطالعات میخونم فصلی که راجب به رشد منفی و اینا بود و اینو خونم
^اگر تعداد کسانی که میمیرند بیشتر از کسانی که بدنیا بیان باشه جمعیت کاهش پیدا میکنه ^
بعد یه لحظه این به ذهنم زد که اگر فیکی بنویسم که جمعیت زمین کم باشه و به دلیلی بسیاری از مردم مرده باشن جالب میشه ، و همین شد که بهش پر و بال دادم و داستان قلب یخی کامل شد ..
بیشتر داستان هام از چیزهای کوچیک ایده میگیرم ..
به بهههه بلاخره اومدیییییییییی نیگیگرکسترگسکزنس
ببخشید پر حرفی کردما:")
خب همینم خوبه دیگه حتی ایده گرفتن از یه فن آرت و عکس هم خوبه که ..
منم همین کار میکنم ..
نیتیتیتستر خوبیییییی ؟
واییی دقیقااا منمممم خیلی حس خوبیه
واا چی شده یعنیی چی که نیس ؟؟😐🙁
شکررر
منم خوبمم تیتقکیتقک
ترکی بلد نیستم فقد اینو یجا شنیده بودن یهو یادم اومد
😢🤧🤧
وایی ها از اون لحاظ فکر کردم پاکش کردی ..
به بههههههه فیک خفنیی میشههه &__&
هیچ اینروزا یکم .. فقط یکم دارم درس میخونم 😐
وایی یاسییی من قراره امسال تعیین رشته کنم و میخوام برم تربیت بدنی
بعد تو شیراز فق یه مد تربیت بدنی دخترا هس .. رفتم شرایطش دیروز خوندم
پشمام سرخورددددددد
&~&
اول که معدل باید بالای هیجده باشه
انظبات عالی
برای ورود آزمون هم باید بدیم ، فکرر کنم هم آزمون تئوری از درسا هم آزمون عملی برای امادگی بدنمون اینو دقیق نمیدونم شایدم تنها ازمون جامع از درسا باشه ولی بازم ستختهههههه
اگر مقام آموز پرورش داشته باشی هم توی اولویت ثبت نامی که من ندارم 😐 پارسال تو تیم والیبال مد رفتم ولی کرونا اومد مسابقات برگزار نشد که مقامی بیاریم 😐🔪
و اگر یه درصدد هم قبول نشمم دیگه مدرسه ای نیس که برم 😐🔪 و این یعنی بدبخت شدن من ..
خیلیییی سختههههههههههه
اینجورم من میتونم برم ولی رشته من چون ورزش و اینا هست بهتره از دبیرستان برم که هم بدنم اماده شه هم ورزشایی که بلد نیستم یاد بگیرم تا برای دانشگاه بدبخت نشم 💔
اگ یه وقت مدرسهه قبولم نکرد مجبورم برم یه رشته دیگه دانشگاه برم تربیت بدنی
ولییییی من میخوام هنرستانه قبول شممم زنیگرتیکرنی
به خاطر همین آدم شدم دارم درس میخونمم .. باید از الان تا شهریور خرر بزنم چه از نظر درس چه باشگاه ..
هعییی
مرسییی مرسیی 💜💜🤧
ایشالا توهم توی هرچی که میخوای موفق میشیی
سلام فرزندم😍💙
خب در مورد اینکه چجور مینویسیم
شاید برات عجیب باشه
اولین کاری که من میکنم اینه که اسم فیک رو در نظر میگیرم 😂💔
بعدش یکم عکس مربوط به اسمه
بعدش یه سناریو شروع کلی
بعد کاپلا و یع شخصیت سازی اولیه
هدف خودم از نوشتنش(مثلا خیلی عاشقونه طور باشه یه طنزی باشه که جر بخوری از خنده مثل کاک بلاک😂)
بعدش شروع میکنم به ساختن صحنه های مختلف و تیکه تیکه ازش
و میشینم پای نوشتنش
اما خب مهمترین مرحلش عکس و اسمه😂💔💔
سناریو و خط داستانی رو وقتی مینویسم به ذهنم میاد:)
کامبکت مبارککک
در ادامه کامنت قبلیم
به جز یکی دوتا استثنا
همیشه پایان نوشتمو وقتی رسیدم به پایانش بهش فکر میکنم😂💔
هق مرسیو عزیزم😭😍😭😍
تو سهون من نیستی رو براش پایان در نظر داشتم چون کوتاه بود
ولی فیکای بلندم مثل کودکان شب رو
با اینکه براش پایان در نظر داشتم
ولی بعد از پیش رفتن داستان کلا وارد یه خط جدیدی شد
وفتی با شخصیتا داستان رو پیش بردم انگار که باهاشون زندگی کرده باشم با خودم گفتم لیاقتشون بیشتر از ایناس:)
برا همین پایانش خیلی عوض شد*-*
بعضی وقتا وقتی شروع به نوشتن میکنی یه ایده هایی به ذهنت میاد که نمیذاره طبق چیزی که قبلا بهش فکر کردی پیش بری
نوشتن اصلا قابل پیش بینی نیست
برا همین من به نویسنده هایی که خبر دارن قراره چی کنپ غبطه میخورم:')
برا من همه چی یلخی یلخیه😂💔
ببین اگه به مشکل سناریو خوردی باید در مورد ژانر فیکت یه سری اطلاعات اضافه داشته باشی یا یه سری چیزای مربوط به اون رو بخونی تا بهت ایده بده:)
من همینکارو میکنم^~^
اگه میخوای ادامش بدی تا اونجایی که نوشتیو برا من تو خصوصی وبم بفرست اگه ایده داشتم کمکت میکنم:)
منم با مشکل چپوندم ایده هام تو فیکا سر و کار دارم
همه اینارو تو وبم بفرست منم سعی میکنم با این نیمچه تجربم کمکت کنم عزیزم هیچ حرص نخور یه چند تا راه مارم بعدا برات لیست میکنم
الان خوابم میاد ذهنم جواب نمیدخ😂💔
فعلا شب خوش
به قول جین این امکان ندارع
میاگب خودت باش😊💙💖
چیزی که دوست داریو بنویس
سلام
من بداهه مینویسم...سخته و هرکسی نمیتونه ولی مدل منه :)
خوب...اول بزار خودمو معرفی کنم.من مهی ام نویسنده ی مانستر تو وب فضایی ها.
دوم...نمی دونم تا حالا مانستر رو خوندی یا نه اما مانستر کاملا بدون کاپله و حتی یه ذره هم عاشقانه نداره.چرا؟چون من در دنیای واقعی توی بیان احساسات داغونم پس سعی کردم سمت چیزهای عاشقانه نرم چون حتما گند میزنم.از طرف دیگه فیک های پارتی و بلند رو اگه کاپلی بنویسی خواننده ها حتما ازت توقع اسمات دارن.و باز از اونجایی که من همچین خیلی زیاد با اسمات موافق نیستم کلا کاپلی بودن رو کنار گذاشتم.به جز اینا من دوست دارم دست روی ایده های خیلی خیلی متفاوت بزارم. پس همین شد که به جای رفتن سراغ کاپلی و عاشقانه رفتم سراغ برومنس و دوستانه.
سوم...اینکه اصلا چی شد که شروع شد...خوب من از خیلی سال قبل می نوشتم و عاشق نوشتن بودم...اما معتقد بودم نوشته هام اصلا در حد انتشار نیستن.چون همون طوری که خودت توی یکی از کامنت ها اشاره کردی هیچ سناریویی پشتش نبود و به خاطر همین دقیقا وسط ماجرا گیر می کردم.خلاصه که گذشت تا زمانی که با صنعت فیک نویسی اشناییت یافتم.بعد به مدت پنج ماه اونقدررررررر فیک خوندم که دیگه حالم از همه ی سناریو های تکراری بهم خورد و از اونجایی که تقریبا معتاد فیک شده بودم نشستم پای ورد و به این فکر کردم که به عنوان یه خواننده،الان دلم چه جور داستانی رو می خواد.بعد یه مسیر خیلی کوتاه توی ذهنم نقش گرفت.نوشته امم جالب شد و به نظرم خیلی مناسب تر از قبلی ها اومد.
چهارم...از اونجایی که کمی تنبلم و مطمئن بودم اگه دست به انتشارش نزنم تا 50 صفحه شو می نویسم و بعدشو توی ذهن خودم می سازم و چون داستان توی ذهنم تموم شده دیگه سمت نوشتنش نمیرم زود تند سریع رفتم تو سایت کیوتی و اقدام به انتشار نمودم.
پنجم...از اونجا بود که قضیه برام جدی شد.مهم ترین چیز موقع نوشتن برام این بود که اگه یه خواننده بودم دوست داشتم چی بخونم.و کم کم راه طولانی مانستر جلوم نقش گرفت.در کنار همه ی اینا یه دوست ریدر کنار خودم داشتم که به حدس هاش و نظریه هاش گوش می دادم و سعی می کردم ایده های داستانیم رو طوری بریزم که براش دور از ذهن اما جذاب باشه.
میشه گفت مهم ترین رازش اینه که داستان رو همیشه برای خودم تازه و هیجانی نگه داشتم تا بتونم ادامه بدم.
و جدا از همه ی اینا معتقدم نحوه ی دست به قلم شدن و ایده گرفتن هر فرد با فرد دیگه زمین تاااااا اسمون تفاوت داره.
ولی چون موضوع جذاب بود دوست داشتم شرکت کنم.خلاصه که خوش برگشتی یاسی.
ایده های من همشون منشأ دارن
مثلا یه عکس، یه فنمید، یه نوشته، یه گیف، یه آهنگ… یا هر چیزی که بشه از روش نوشت
یعد با توجه به همون منشأها به ایده‌م سناریو میدم
بعد یهو یه پایان توی ذهنم شکل میگیره که همونم باز منشأ خاص خودشو داره
اتفاقایی که بین آغاز و پایان واسه کاراکترا میفته هم کاملا یهویی و اتفاقی تو ذهنم جرقه میزنن/:
عه یاااسیی تازه دیدمت کجایی؟
خاب.... من بیشتر دوست دارم بخونم.... بالای 2000 تا
انگشت، رومنس، روزمره، سد اند :)
یا فلاف، درام، از این کیوت بازیا، کمدی،هپی اند :)
بعضی وقتا هم خودم چرت و پرت مینویسم... ولی زیاد بنویسم وسطش رد میدم
یومیسم خوبی؟
الان استرس نداری؟
خوب دادی امتحانتو؟ *^*
عامممم شاید من نباید خودمو یه نویسنده در نظر بگیرم ولی خب...
من همیشه با یه ایده کلی شروع می کنم
ایدهه از هرجایی امکان داره بیاد تو مغزم بشینه
منم بال و پرش میدم و جزئیاتو اضافه می کنم.
دوس ندارم همون اول که ایده به ذهنم اومد برم بنویمسش
اینجوری احساس می کنم خیلی کم داره و داستانم اصن معنیی نداره
پس میشینم وقتایی ک بیکارم به چنتا مومنت از فیک یا وانشات یا حتی یه سری از حرفاشون فکر می کنم
بعد از اون ک ایده کلی به همراه یه سری از جزئیات کامل تو ذهنم تشکیل شد
شروع می کنم به نوشتن و سعی میکنم حسمو توش بزارم
هر حسی
تک به تک
تمام تلاشمو میکنم حس هارو کامل انتقال بدم
چون به عقیده من اگه ایده یه فیکی خوب نباشه ولی حس هارو کامل بتونی ازش بگیری و درکش کنی باعث میشه صدبرابر قشنگ تر بشن *-*
اخه اصن خودمو قبول ندارم
احساس میکنم همیشه یچیزی تو نوشته هام کمه
عههههه چ جذاببببب *-*
مرسی اونییییی لازم نبودا
اره خداییش خیلی قشنگ بود اخرین کارتتتتتت عرررررررررررر
ببخشید دلبندم ولی تو غلط می کردیییی
منم سر افتر استوری ترین رک اینجوری بودم
من مطمئنم من تنها فنت نیسم
تو خیلی خوب مینویسی لنتییییییی
